جدول جو
جدول جو

معنی نمون کردن - جستجوی لغت در جدول جو

نمون کردن
(غَ دَ)
نمودن. اظهار کردن. بازگفتن. شرح دادن:
دبیری را همانگه نزد خود خواند
سخن های چو زهر از دل برافشاند
ز شهر و با همه شاهان نمون کرد
که بی دین چون شد و زنهارچون خورد.
فخرالدین اسعد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کمین کردن
تصویر کمین کردن
در جایی پنهان شدن به قصد از پا در آوردن دشمن یا شکار، کمین آوردن، کمین ساختن، کمین گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نمو کردن
تصویر نمو کردن
رشد کردن، بزرگ شدن، بالیدن، کوالیدن، گوالیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهان کردن
تصویر نهان کردن
پنهان ساختن، نهان کردن، نهفتن، پنهان کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گمان کردن
تصویر گمان کردن
تصور کردن، پنداشتن، شک کردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ هی یَ / یِ کَ دَ)
راهنمایی کردن. هدایت. (یادداشت مؤلف) :
برفتی جنگجویی را سوی من رهنمون کردی.
فرخی.
آن کاو ترا به سنگدلی کرد رهنمون
ای کاشکی که پاش به سنگی درآمدی.
حافظ.
رجوع به راهنمایی و رهنمون شدن شود.
، رهنمون و راهنما قرار دادن. به راهنمایی و هدایت گرفتن:
بسی کردم اندیشه را رهنمون
نیاوردم این بستگی را برون.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ بَ / بِ کَ دَ)
اثر کردن. (یادداشت مؤلف). به نظر آمدن: روزه به من نمود نمی کند. آن چند لحظه به قدر یک سال برای من نمود کرد. (یادداشت مؤلف) ، جلوه کردن. جلب توجه کردن. در نظر دیگران آمدن: اگر شمابخواهید در تهران نمودی کنید و جلالت قدر شما را مردم بفهمند. (دیوان صفی علیشاه از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ اُ دَ)
سرمشق قرار دادن. الگو گرفتن. قدوه و پیشوا کردن. (یادداشت مؤلف) :
زندگانی چگونه باید کرد
چه کسان را نمونه باید کرد؟
اوحدی.
، تباه کردن. زشت کردن:
ونجنک را همی نمونه کند
در گلستان به زلف ونجنکی.
خسروی.
، نامزد کردن. (یادداشت مؤلف) :
چون به نام خودش نمونه کند
چون خودش زشت و باشگونه کند.
سنائی.
، در تداول، اندکی به قصد امتحان از چیزی برگرفتن
لغت نامه دهخدا
(غَ مَ شُ دَ)
وارونه کردن. معکوس کردن. زیر و رو کردن:
دریده درفش و نگون کرده کوس
رخ نامداران شده آبنوس.
فردوسی.
گسسته لگام و نگون کرده زین
بیامد بر پهلوان زمین.
فردوسی.
، به خاک افکندن. از پای درافکندن. تباه کردن. سرنگون کردن:
فرمان او علامت شاهان کند نگون
تدبیر او ولایت شیران کندشکار.
فرخی.
سالار خانیان را با خیل و با حشم
کردی همه نگون و نگون بخت و خاکسار.
منوچهری.
، خراب کردن. به خاک افکندن. با خاک یکسان کردن. پست کردن:
گوئی که نگون کرده ست ایوان فلک وش را
حکم فلک گردان یا حکم فلک گردان ؟
خاقانی.
، خم کردن. فرودآوردن. کج کردن:
نگون کرده ایشان سر از بهرخور
توآری به عزت خورش پیش سر.
سعدی.
- نگون کردن سر تخت، پست کردن. از مقام و رفعت فرودآوردن:
وز آن جایگه شد سوی طیسفون
سر تخت بدخواه کرده نگون.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نفوذ کردن
تصویر نفوذ کردن
در گذشتن و فرورفتن
فرهنگ لغت هوشیار
اسانشیدن فرود آمدن رسیدن نشیبیدن پایین آمدن فرودآمدن، وارد شدن بجایی: روزپنجشنبه شانزدهم ربیع الاول بحوالی قزوین نزول کرد
فرهنگ لغت هوشیار
پختکاواندن شستن عضوی که مبتلی بمرضی است با آبی که در آن داروها جوشانیده اند: تن را گرم کنند از بیرون به اندرون و برنهادن و نطول کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نشان گذاشتن علامت گذاشتن، توقیع کردن برنامه و مکتوب، مهر کردن امضا کردن: و تا دست بکار برد پای فرازمین نکرد قلم تا بر کاغذ نهاد قلم در ملک کشید و تا نشان کرد علامت خیر کس ندید، انگشتری یا حلقه برای دختر نامزد خریدن و در انگشت وی کردن بنشانی نامزدی نامزد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهان کردن
تصویر نهان کردن
مخفی کردن پنهان ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
هموارکردن مسطح کردن، پست کردن گودکردن، خراب کردن ویران ساختن، یکسان کردن زمین بوسیله انباشتن: (زیدبن علی بن الحسین بکوفه بیرون آمد ویوسف بن عمر وباوی حربکرد تاشب اندرتیری رسید ش بمغز اند ر بمرد وپسرش اورا درچاهی افکندوهامون کردوخود بگریخت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجوا کردن
تصویر نجوا کردن
دندیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجوی کردن
تصویر نجوی کردن
دندیدن زیرگوشی حرف زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعوظ کردن
تصویر نعوظ کردن
سیخ شدن نره برخاستن آلت مرد بسبب غلبه شهوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملون کردن
تصویر ملون کردن
رنگین کردن، رنگارنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پیشگویی کردن، پیامبری کردن خبردادن ازغیب پیشگویی کردن، پیغامبری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
منی کردن خود نمایی کردن گرازیدن گرازیدن گور و آهو به دشت (فردوسی) تکبرنمودن: وبازجماعتی که خویشتن درمحل لدات دارنداگراندک نخوتی و تمردیاظهارکنند... درتقدیم وتعریک ایشان آن مبالغت رودکه عزت وهیبت پادشاهی اقتضاکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصور کردن انگاشتن، پنداشتن توهم کردن: تو گمان کردی که کرد آلودگی در صفا غش کی هلد پالودگی ک (مثنوی)، شک کردن تردید کردن: در هستی خدای گروهی گمان کنند وندر سخاوت تو نکردست کس گمان. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمین کردن
تصویر کمین کردن
پنهان شدن بقصد کسی یا چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برون کردن
تصویر برون کردن
بیرون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمو کردن
تصویر نمو کردن
روییدن رستن وخشیدن بالودن بالیدن گوالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نگون کردن
تصویر نگون کردن
واژگون کردن سرازیر کردن، خم کردن خمانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
نمود داشتن: اگر شما بخواهید در تهران نمودی کنید و جلالت قدر شما را مردم بفهمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسون کردن
تصویر فسون کردن
((~. کَ دَ))
جادو کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گمان کردن
تصویر گمان کردن
((~. کَ دَ))
پنداشتن، تصور کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشان کردن
تصویر نشان کردن
((نِ کَ دَ))
علامت گذاشتن، مهر کردن، نامزد کردن، برگزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نزول کردن
تصویر نزول کردن
((~. کَ دَ))
پایین آمدن، وارد شدن به جایی، پول با بهره از کسی گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گمان کردن
تصویر گمان کردن
خیال کردن، حدس زدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نهان کردن
تصویر نهان کردن
اخفاء
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گمان کردن
تصویر گمان کردن
Hunch, Presume, Speculate, Surmise
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کمین کردن
تصویر کمین کردن
Ambush, Lurk
دیکشنری فارسی به انگلیسی